سلام و خداحافظی
سلام
وقتی تصمیمی میگیری ولی نمی دانی درست است یا نه، دنبال بهانه می گردی که تو را به سمتی بکشاند..
وقتی تصمیم میگیری بروی ولی نمی دانی باید بروی یا نه دنبال بهانه میگردی که شاید چیزی پیدا شود بگوید بمان.. به ایمیلت سر می زنی،تلفن همراهت ، وبلاگت ، حساب بانکی ات ، دیر به خانه میروی ، سراغ دوستانت را نمی گیری ، به عزیزت می گویی خداحافظت.. وقتی که مطمئن می شوی برای کسی مهم نیستی و ده ایمیل آخرت فقط یا کاریست یا تبلیغاتی، تلفن همراهت به خاطر منفعت دیگران زنگ خورده یا پیامی دریافت کرده ، وبلاگت نظری ندارد ؛ حساب بانکی ات خالی تر از همیشه است ، خانواده ات...، دوستانت پشت سرت حرف در می آورند که دیگر با از ما بهتران است و ما را آدم حساب نمی کند و عزیزت می رود و سراغی از تو نمی گیرد.........مصمم می شوی که تصمیمت درست است!
اگر یک لیوان را پر از آب کنید و زیر چکه های ملایم آب قرار دهید شاید ده قطره ی اول در لیوان جا بگیرد و لیوان سر نرود ولی یازدهمین و آخرین قطره باعث می شود همان ده تای اولی (شاید حتی بیشتر) هم از لیوان بیرون بریزند..من امشب برخورد یازدهمین و آخرین قطره را بر تنم و روحم احساس کردم .. حالا وقتش است که همه ی قطره ها را بیرون بریزم..
شاید رفتن عاقلانه به نظر نیاید اما من هیچوقت آدم عاقلی نبوده ام..شاید برای یک آدم عاقل صدای تصادف اتومبیلی نصف شب، یا به هم خوردن برگ درختان حیاط و یا هزاران چیز دیگر بهانه ای بشود برای ماندن.اما برای منِ دیوانه صدایی است که می گوید تو برای هیچکس حتی خودت مهم نیستی و صدایی است که نمی گذارد درست و حسابی تایپ کنی . همین!
برای یک دیوانه همه چیز کابوس است.و بزرگترین کابوس ماهیت زنده ماندن.آن هم در شرایطی که برای کسی مهم نباشی.وقتی کسی سراغت را نمی گیرد تو از مرده ها هم بی اهمیت تر و پست تری..پس لزومی ندارد رنج ماندن را بیهوده تحمل کنی.
خیلی ها وقتی هستم رنج می برند.خیلی هایی که شب به آن ها پیامی می دهم و از درد می گویم..و آنها شروع می کنند به خیال بافی..گلایه ای هم نیست..شاید دنیا همانی باشد که آن ها می گویند پس بهتر است من که اضافه ام بار و بندیلم را بردارم و به سمت عدم بروم..
مطمئنم همه ی افراد جهان می توانند بدون حضور یک دیوانه ی بی عرضه ی بچه صفت زندگی خودشان را بکنند و شاید خیلی هم بهتر از زمانی که آن دیوانه ی بی عرضه ی بچه صفت وجود دارد.
من همیشه یک بی عرضه بودم و هستم..اگر ممکن بود ترجیح میدادم تاریخ تولد و وفاتم را روی گورم ننویسند تا آیندگان ندانند بی عرضه ای چنین در کدام برهه از تاریخ زندگی می کرده است..این که همیشه همه از من دلزده می شوند تقصیر خودم بوده و هست و همه حق دارند..جز من ..
حتی اگر کاری که می کنم عاقلانه نباشد اهمیتی نخواهد داشت چرا که من یک احمقم.یک احمق دیوانه.یک بچه احمق دیوانه.چیزی هم ندارم که نگرانش باشم.چند تکه کاغذ و دو تکه چوب که سازم است..آن ها هم ارزانی دنیا و اهل دنیا..
خدا را باور داشته و دارم..اما همین الان مطمئن هستم که او هم از آفریدن من پشیمان است.چرا که کاری برای ماندنم نمی کند.
شاید من هم توانستم با رفتنم انتقام خودم را از عاشقانه هایی که قرار بود بنویسم بگیرم..خدا را چه دیده ای؟
رفتن احمقانه است اما ماندن احمقانه تر..
****
اما شمایی که فکر می کنید " برای به دست آوردن چیزی یا کسی باید آن را رها کرد" . بنشینید و ببینید رها کردن بعضی چیزها چقدر می تواند ساده باشد و به تماشای رهاشدن ابدی او به دره ی عدم بنشینید.
راستی این را هم یادتان باشد که من از پنجشنبه ها خوشم می آمد....
راستش خوب که فکرش را می کنم سه شنبه و پنجشنبه فاصله ی زیادی هم با هم ندارند..همان قدر که اسفند با مرداد فاصله ی زیادی با هم ندارند..
#نون_دال_الف
****
#آخرین_حرف_های_یک_بچه_دیوانه_بی_عرضه
#شرمنده_پول_کفن_و_دفن_خودم_را_نداشتم
#ما_را_به_جز_خیالت_فکری_دگر_نباشد
#مرا_ببخش_آخرین_جوک_سال#فراموش_کن_عذابم_را
#همین_و_دیگر_هیچ..
خدا نگهدار شما
نظرات شما عزیزان: